ترس
وقتی تقاضای انصراف را دادم، می خواستم از شر دانشگاه خلاص شوم و از شر همه درس ها، استادها و حتی مدرک لیسانس و فوق لیسانس. خیلی شور و شوق داشتم. وقتی یک ماه دانشگاه نرفتم تازه فهمیدم که آمادگی زندگی بدون این چرندیات را ندارم. آنقدر وحشتناک بود که انصراف دادن برایم کاملا عجیب و غیر قابل توجیه شده بود؛ حتی فکر می کردم که حتما در حالتی شبیه به جنون این تصمیم را گرفته ام.
به هر زحمتی بود انصراف را پس گرفتم و دوباره سر کلاسهایم رفتم. یک هفته از بازگشتم به کلاسهای درس می گذرد و دوباره دارم می فهمم که چرا باید انصراف بدهم؛ و بدتر از آن: می فهمم که چرا آنقدر از انصراف دادن می ترسم.
به هر زحمتی بود انصراف را پس گرفتم و دوباره سر کلاسهایم رفتم. یک هفته از بازگشتم به کلاسهای درس می گذرد و دوباره دارم می فهمم که چرا باید انصراف بدهم؛ و بدتر از آن: می فهمم که چرا آنقدر از انصراف دادن می ترسم.
2 Comments:
چگونه ای رفیق؟
کجایی بابا؟ دلمون پوسید. یه چیزی بنویس. ا؟
Post a Comment
<< Home