Name:
Location: tehran, tehran, Iran

Saturday, January 10, 2009

سیب

- سیب می خوری؟
- نه، فکر می کنم چیز بد مزه ای باشه.
- گه خوردی! عین چی داری دروغ میگی. همه اش به خاطر حرف خداست.
- درسته. آخه اگه از حرفش سرپیچی کنم کونمو پاره می کنه.
- در این صورت توصیه می کنم که شبها بری پیش خدا جونت بخوابی.
- نه عسلم. اینطوری باهام حرف نزن!
- دستمو ول کن! مرتیکه بی چشم و روی تن لش!
- تصورش رو بکن! اگه از بهشت بندازنمون بیرون زندگی سختی خواهیم داشت. من به خاطر خودت میگم. اینجا همه چی برامون فراهمه.
- من که از اینجا حالم به هم میخوره. اولا که تا میخواهیم با هم خلوت کنیم، سر و کله دو سه تا فرشته فضول پیدا میشه. ثانیا اونقدر اینجا خوردی و خوابیدی که اضافه وزن پیدا کردی و از ریخت افتادی. ثالثا اگه فکر می کنی توی سیاره بزرگی مثل زمین غذا و خونه برامون پیدا نمیشه، خیلی دست و پا چلفتی هستی.
- درخت سیب کجاست عزیزم؟؟

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

به بهانه سردی هوا بازویت را به سختی چسبیده ام و تو بدتر از همان سردی هوا بی حس و روح دست در جیبت...و
ظالمانه نگاهت را از من می دزدی و تمام حواست خرید عیدت و ویترین مغازه هاست و از غمگین ترین ویترین ها که چشم های آماده باریدن منند سخت بی خبری...و
این روز ها از تشویشی مداوم رنج می برم..هیچ می دانی چرا؟هیچ پرسیده ای چرا؟
تو برونگراترین دختر روی زمین را تبدیل کرده ای به منی که شدیدترین ابراز حس ام اشک هایی ست که هرگز جاری نشدند...این است تصویر دختر رویاهایت؟!؟
------------------
!میدانم
دستانت دیگر عرق نمی کنند

02 April, 2009  

Post a Comment

<< Home