آبی
باغ خودمان بود. باغ سیبی که چند سال پیش فروختیم. میوه ها را تا ارتفاعی که دستم می رسید، با نخهای آبی به شاخه ها بسته بودند. برای چیدن سیب باید شاخه های بالایی را می گرفتم و راحتترین راه این بود که پرواز کنم...
دیشب بعد از سالها، یک خواب رنگی دیدم. شاید هم اولین خواب رنگی.
دیشب بعد از سالها، یک خواب رنگی دیدم. شاید هم اولین خواب رنگی.
4 Comments:
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود
پرت می شوند و میمیرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که بر گور اساطیر کهنه روئیده است
...
khodet chetori? :D
سيريش رو خوندم. خيلي خنده بود. ياد قطعه هاي خودمون افتادم:D كاش ميشد يه جايي نوشتشون.
سيريش رو خوندم. گفتم شايد بد نباشه من رو هم دعوت كني توي وبلاگت بنويسم. شايد هم بشه يه كم تشويقم كني وبلاگ خودمو دوباره شروع كنم!
سيريش رو خوندم. :))
خوابت رنگی بود یا آبی؟
خوابم رنگی بود. چون توی يه قسمت ديگش، يک مايع زرد رو به در دانشگاه پاشيدم.
Post a Comment
<< Home