آنیما
نیمه گم شده من
با من بود
مثل خودم بود
حرفهاي مرا مي زد
بوي مرا مي داد
كتابهاي مرا مي خواند
فيلمهاي مرا مي ديد
موسيقي هاي مرا دوست داشت
وقتی به حماقت زندگی می خندید، سر تكان دادم
وقتی به فرصتهای از دست رفته افسوس می خورد، آه کشیدم
وقتی جوکهای تکراری تعریف می کرد، از ته دل خندیدم
و روزی که فهمیدم زن است، وحشت کردم!
با من بود
مثل خودم بود
حرفهاي مرا مي زد
بوي مرا مي داد
كتابهاي مرا مي خواند
فيلمهاي مرا مي ديد
موسيقي هاي مرا دوست داشت
وقتی به حماقت زندگی می خندید، سر تكان دادم
وقتی به فرصتهای از دست رفته افسوس می خورد، آه کشیدم
وقتی جوکهای تکراری تعریف می کرد، از ته دل خندیدم
و روزی که فهمیدم زن است، وحشت کردم!
1 Comments:
wow! che badbin! :(
Lafcadio
Post a Comment
<< Home