As I Lay Living ...

Name:
Location: tehran, tehran, Iran

Tuesday, February 27, 2007

خاصیت آیينگی

در چشمهای هم تکثير می شويم:
شرط تمامی آيينه های روربرو.

هفتمین «من»
با هفتمین «او»
نه هم نگاه
که هم آغوش می شود.

بر پشت بام خانه
آیینه فرش کن.
شايد پرندگان خواب
بر آسمان بنشینند
از ماه بنوشند
و ستاره بچینند.

ما در نگاه هم تکرار می شويم:
حيران ميان هيچکسی های بی شمار.

نوشين و من

- تو قابليت های خودت رو دست کم می گيری.
- نه اصلا هم اينطور نيست.
- پس با اين حساب بايد خودت رو آدم موفقی بدونی درسته؟
- به هيچ وجه! من اغلب موفقيتی به دست نمی آرم. قابلیت هام فقط به این درد می خوره که بعضی وقتها شکست نخورم. همین.
( این دیالوگ تخیلیه. اگه به خود نوشین این حرفا رو می زدم، الان به جاش من تو بیمارستان بستری بودم. در ضمن، نوشین اسم یک روانشناسه. فکر بد نکنین. دست نباشه!)

Thursday, February 15, 2007

Night divides the day

بر دو عالم
هر مژه بر هم زدن
خط می کشی «بیدل دهلوی»


از سکوت تا سکوت: کلمه
و میان دو جمله
نقطه ای چشمک می زند.
من در کمین شکار رويایی نشسته ام
که پشت پلکهایت می خوابی،
می خوانی
و با نگاه
ورق می زنی.

مبادای نقطه بودن:«قصه ما به سر رسید»
و تردید من
وقوع استعاره ی غریبی که گل و قهوه را
به کلاغ و کفشدوزک
پیوند می زند.

انگشتان من
از لابلای انگشتان تو
سبز می شوند.

کلمه تا کلمه: سکوت.

Thursday, February 01, 2007

آبی

باغ خودمان بود. باغ سیبی که چند سال پیش فروختیم. میوه ها را تا ارتفاعی که دستم می رسید، با نخهای آبی به شاخه ها بسته بودند. برای چیدن سیب باید شاخه های بالایی را می گرفتم و راحتترین راه این بود که پرواز کنم...
دیشب بعد از سالها، یک خواب رنگی دیدم. شاید هم اولین خواب رنگی.